728 x 90

داستانهای مقاومت- داستان هفته- ارتشی از پروانه ها

داستانهای مقاومت

داستانهای مقاومت- داستان هفته- ارتشی از پروانه ها
داستانهای مقاومت- داستان هفته- ارتشی از پروانه ها

 

کتابخانه دانشگاه خلوت بود. نگاه کورش ردیف کتابها را دنبال می‌کرد، در یکی از قفسه‌ها، عکسهای روی جلد چند کتاب توجه کورش را جلب کرد:
چهره با صلابت مردی در لباس نظامی با علائم و نشانهای روی کلاه و سینه که نوشته بود: «قیام کلنل محمدتقی‌خان پسیان»..... کورش قد کشید تا اسم کتاب را بخواند، یکدفعه صدای آشنایی بگوشش خورد:
.... . این دوست عزیز ما هم که اینجاست!

Listen to "داستانهای مقاومت- داستان هفته- ارتشی از پروانه ها" on Spreaker.
کورش برگشت. همان پیرمرد مهربان بود. پیرمرد پرسید:
این روزها اینجا خیلی شلوغه! خبر که دارید؟ آره! از صبح همینجا بودم. امروز هم دانشجوها تظاهرات کردند؟ صبح یک کمی شلوغ شد.........
هنوز پیرمرد جواب کورش را نداده بود که صدای رگبار گلوله از خیابان شنیده شد چند نفر که در کتابفروشی بودند بیرون دویدند. در پیاده رو صدای یه جوان بلند شد. دوباره به دانشجوها حمله کردند!
کورش گفت: دوباره دارند می‌روند داخل دانشگاه. چقدر باتون به‌دست!
پیرمرد پشت سر کورش از کتابخانه بیرون آمد........ همان زمان چند گلوله گاز اشک ‌آور وسط دانشجوها انداختن و دود و گاز پخش شد بعد هم صدای چند رگبار در خیابان پیچید......

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/89b754ef-7139-4589-b844-041cc3203fbe"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات